نشستم در خراباتو زدم بر طبل بی عاری
آه آه آه یار یار یار آه ها ها ها
صفای عالم مستی غمم را برده از یادم
صفایی که من هرگز نمی دیدم بر هوشیاری
من و سوز دلها هر شب در این جا گرد هم جمعیم
همه شب زنده داریها رو غم مشتاق بیداری
غمم اندازه و افسون و تنم رنجور و بیمارست
به گرداب از کف ساقی شفای نوش دارو را
دل دیوانه من را که زخمی خورده بود کاری
به جامی آنچنان از خود شوم بی خود که در مستی
حراج ملک عالم را ببخشم جوی دیناری
:: برچسبها:
بیاد اسطوره های هنر,
|